˙·٠•●♥یه دخی تنــــها♥●•٠·˙
!!...کاش میفهمیدی برای اینکه تنهایم نمیخواهمت... برعکس برای اینکه میخواهمت تنهایم...!!
בرستــــ استـــ ڪِـﮧ بعضے ها بوבه اند... و بعضے ها هستنــב ...
و خیلے ها همـ بعـבا مے آینـב ...اما من مے خواهمـ عزیز ِ בلـــ تو باشمــ ..!
مے בانی ... ؟؟ این را از همه بیشتــر בوست בارمـ .
برچسبـهـ ـا :
ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﻔﺖ ﺑﭽﺴﺒﯿﺪ ! ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ... !
ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﻔﺮﻭﺷﯿﺪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ؛ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ،ﺑﻪ ﺣﺮﻓﯽ،ﺑﻪ ﻧﻘﻠﯽ،ﺑﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯼ،ﺑﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺗﻮﺟﻬﯽ .. !
ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﺪ. ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺘﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﺪ !..
ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻗﺪﺭﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﺪ .ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﻬﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ !
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﻣﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻔﺖ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ !
ﮔـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ !
برچسبـهـ ـا :
ﺩﺭ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ :ﺣﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺸﻮﻣﯿﺬﺍﺭﻥ "ﻏﯿﺮﺕ" ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺲ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﻣﯿﮕﻦ "ﺣﺴﺎﺩﺕ"
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﺮﺩﻭﺷﻮﻥ ﻣﯿﮕﻢ "ﻋﺸﻖ" .ﺗﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﻧﻪ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﻣﯿﺸﯽ ﻧﻪﺣﺴﻮﺩ!!!
برچسبـهـ ـا :
یکــی از مزایای پایین اینترنت اینه که
فرهنگ انتظار در ما نهادینه میشه...خخخ
برچسبـهـ ـا :
سالهــــا بعـــد
من در کنار یک مـــرد زندگـــی میکنم مردی که اسمش تو شناسنامم ثبت شده و همســــر من محسوب میشه،
مردی که شاید من زنِ روياهاش باشــــم اما اون هیچ وقت مــــرد رویاهای من نمیشـــــه چون رویایــــی ترین
کســـی که میخواستـــم تو بودی ... جسمـــم کنار اون میخوابـــه امــــا افکارم در کنار تــــو . سالهــــا بعد ، بي
هوا وقتـــــی یادت ميوفتـــــم ، فقط به این فکر میکنــــم که خوشبختــــی یا نــــه!؟ .... شایــــد اسم تو رو
گذاشتــــم روی پســــرم ، سالهـــــا بعد مــــن زنیم که از عذاب وجدان داره ميميــــــره زنــــی که به تو فکر
میکنه اما ، کنار یک مرد دیگست زنـــــی که به دوست داشتن های مـــــرد دیگه پاسخ میده اما نــــه از تــــه
دل ... سالهــــا بعد وقتـــــی همــــه خوابــــن ميرم تو آشپزخونـــــه و تو اون نور کم سوی چراغ خواب به
توفکر میکنم ... و به این فکر میکنم که زندگیم
چجوری میشد اگه تو همســـــرم بودی ؟ در حالی که دارم تو فکرت غرق میشم ...
مـــــن با عذاب و با دلــــی پر از غم باید برم کنار مــــردی بخوابم که همیشه آرزو میکنم تو جــــای اون بودی ...
سالهـــــا بعد این موقع تـــو کنار کســــی هستــــی که شاید دوستش داری یا نه... امــــا مــــن کنار كسيــــم
که فقط باهاش هــــم خونـــه ام ... سالهــــا بعد من زنیــــم با موهـــــای سفید و چهره ای خستـــــه ..زنـــــی
کــه خیلــــی ها ميشناسنش امــــا اون با هیچکس جز یاد تو آشنا نیست...!!
برچسبـهـ ـا :
سالهاست...
که منتظر آمدن روز های بهترم...!!
ولی نمیدانم چرا هنوز هم دیروزها بهتر بودند...!!
برچسبـهـ ـا :
چه خوب میشد...
آدم ها یک نفر را هر روز دوست داشته باشند....
نه هر روز یکی را!!!
برچسبـهـ ـا :
گـــاهی اوقات باید بگذری و بگذری و بروی...
وقتـــــی میمانی از خــــــودت یک...
احمق میسازی!!
برچسبـهـ ـا :
گـــــر بدانم پشـت پلکــم خانه ی تــــــــوست....
بخــوابم تا قیامت چــــــون دلم دیوانه ی تـــوست..!!
برچسبـهـ ـا :
سکـــــوت کن!! بگذار بغض هایت سربسته بماند....
گاهــی سبک نشوی...سنگیـــن تری!!
برچسبـهـ ـا :
شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر...
شخصیت من چیزیه که مــــن هستم...
اما برخورد من بستـــــگی داره به اینکه...
" تــــــــو کــــــــی باشـــــــی!!"
اووووفتاد!!!
برچسبـهـ ـا :
هیچگاه...
عشق را گدایی نکن! چـــون...
معمولا چیز با ارزش را به گدا نمیدهند!!!
برچسبـهـ ـا :
اگه...
خاطرخواه زیاد دارے ...
معنیش این نیست که فوق العاده بـی نقصے ...
شاید خیلـےارزانـی...
وگرنه ارزانــے را که همه در دست دارند ... !
برچسبـهـ ـا :
پرسیدن....
دوستش داری؟ گفتم:دنیای منه..
پریسیدن دوستت دارد؟گفتم بزرگترین سوالمه...!!.
برچسبـهـ ـا :
تـــــــف تو روح اونایی که....
وقتی خوشن میس کالشونیم....
وقتــــــی تنها میشن رفیق فابشونیم....
برچسبـهـ ـا :
(قشنگه بخونید)
دخترک
شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسری شد. پسر قدبلند بود، صدای
بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست
احساسات خود را به پسر ابراز کند، او از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه
می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن
ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر
می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می
انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری
با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در
19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی
بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست
پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به
شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین
بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی
رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست
های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در
پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که آن پسر درس می خواند،
پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر
بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه آن پسر شد. اما
پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی
دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر
در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهری که آن پسر
اقامت داشت کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز
کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم
ازدواج پسر را دریافت کرد! در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس
و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی
ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش
ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت:
فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا
تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با
مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و
طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش
رفت. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت
بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت... پسر دست
دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید،
مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و
تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات
داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت
خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند
گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی
بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک
ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش،
پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن
را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
مرد
هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک
ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره
چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این
را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:
معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.
برچسبـهـ ـا :
هیچگاه...
هیچگاه از ارزش هایت دست نکش
چـــــــون...
اگر روزی آن فرد از تو دســـت بکــشد
تو میمانی و یک مـن بی ارزش...
برچسبـهـ ـا :
اینــــــــو آویزه گوشت کن!!
اینو آویزه گوشت کن ....با دل کسی بـــــازی نکن
**دســـت بالای دســـت زیاده!!**
برچسبـهـ ـا :
این بــــــود....
آن روزهایی که برای دیدنش به شکم مادرم لگد میزدم؟!
لعنــــــــــت به من........... ارزشــــــــش را نداشت
بـــــــــــــبخش مــــــــــادر...
برچسبـهـ ـا :
به سلامتی...
به سلامتی اونیکه از قلبت بیرون نمیره
ولــــــــــــــی...
مجبوری از زندگیت بندازیش بیرون!!
مجـــبوری...
برچسبـهـ ـا :
میدونم....مال من نیستی امـــــــــا... دلـــــی کـــه تنــگ باشه
ایــــــــــــــن ...
حـــرفارو نمیـــفهمه بخـــدا نمیفهمه!!
برچسبـهـ ـا :
به سلامتی....
تنهایی کـــــه خیلی با ارزشه
چــــــــون...
خالــــی از آدمای بی ارزشه
برچسبـهـ ـا :
آهای غریبه...!!
آهای غریبه؟!! کنارش مینشینی و با چند آیه قرآن محرمش میشوی...
و من آشنا....با یک دنیا **عشـــق و حســـرت**....به او نامحرمم
برچسبـهـ ـا :
مجازی هستیم....
مجازی هستیم... اما... دلمان مجازی نیست...میشکند
حواســــــت به تایپ کردنت باشد!!
برچسبـهـ ـا :
وقتی یه آدم میگــــــه...
وقتی یه آدم میگه:هیچکی منو دوست نداره
منظورش از هیچکس....
یه نفر بیشـــــــــتر نیســــــــــــــــــــت!.......
همون یه نفری کــه همه زندگیش هست
برچسبـهـ ـا :
رویاهایی...
رویاهایی هستند که شاید هرگز تعبیر نشوند...
اما همیشه شیرین اند..
مثل *****رویــــــــای داشتــــــن تــــــــو*****
برچسبـهـ ـا :
خدایـــــــــا...!!!!
میتونم چندلحظه باهات خلوت کنم!
قول میدم بیشتر از چند لحظه وقتتو نگیرم؟
گوشت رو بیار جلو....
نزدیکتر...
من خستــــــــــــه ام!!!
خــــــــدایا بریده ام به هر دری میزنم میبندیش...
برچسبـهـ ـا :
افتخار میکنم...
به تنـــــهایی ام افتخار میکنم چون میدانم تحمــــــل تنـــــهایی
بهـــــــــتر از گـــــــــدایی محبـــــــت است...
برچسبـهـ ـا :
شــــــــب آرزوها بود....
کـــــــاش منم یه گوشه از آرزوهایـــــــــش بـــودم...
برچسبـهـ ـا :
این روزها....
گویی انسان ها بیشتر به دست یکدیگر پیـــــــر میشوند....تا به پای یکدیگــــر...!
برچسبـهـ ـا :